
بسمالله
از وقتی که یادم میاید، خاطراتم را مرور میکنم، گذشته را تورق میکنم، همیشه کتاب بخشی از وسایلم بودهاست. مثل لباس، کفش، شانه و همه وسایل ضروری و غیرضروری زندگیم.
یادم نمیآید زمانی باشد که من باشم و کتاب نباشد... از همان دوران خردسالی و کودکی تا همین روزهایی که اواسط دهه چهارم زندگیم هستم؛ همیشه کتاب مثل غذا، جزو سبد کالاهای ضروری زندگیمان بوده است. پدر و مادرم، مثل غذای جسم، حواسشان به غذای روحمان هم بوده و همانقدر که در حلال و حرامبودن غذایمان وسواس داشتند، دقت میکردند، کلمه به کلمه همه کتابهایی که قرار بود بخوانم را از فیلتر شرع، عرف و اخلاق میگذراندند.
روحم با کتاب عجین شده، بدون کتاب نمیتواند زندگی کند، و زندگی بدون کتاب و کتابخانه برایم معنایی نداشته و ندارد.
همیشه گردش در نمایشگاه کتاب، برایم مفرحبخش ترین تفرج و قدمزدن در راسته مغازهها و پاساژهای بزرگ کتاب، لذتبخشترین تفریح بوده و بخاطر ندارم تا بحال از هیچ کتابفروشی دستخالی بیرون آمده باشم.
امیدوارم رفاقتم با کتاب، تا ابدیت امتداد یابد.